شجاعی ای خط و شعر تو دام و دانهی عقل
|
|
هزار مرغ چو من صید دام و دانهی تو
|
ز من زمین خداوند من ببوس و بگوی
|
|
که ای زمانهی فضل و هنر زمانهی تو
|
نزاد مادر گیتی به صد هزار قران
|
|
نه چون تو یا چو جگرگوشهی یگانهی تو
|
چو گردکی که رساند زمین به دامن تو
|
|
چو مویکی که ستاند هوا ز شانهی تو
|
اگر ز روی ضرورت کرانه کردم دوش
|
|
ز خدمت تو و بیرون شدم ز خانهی تو
|
تو بر زمانه نه آن پر گشاده سیمرغی
|
|
که خوابگاه مگس شاید آشیانهی تو
|
ز جاه تو چه عجب کاختران کرانه کنند
|
|
بر آسمان ز موازات آسمانهی تو
|
مرا ز خدمت تو جاه تست مانع و بس
|
|
که حایلست مرا جاه بیکرانهی تو
|
وگرنه مردمک چشم من چه خواهد آن
|
|
که معتکف بنشیند بر آستانهی تو
|