روبهی میدوید از غم جان | روبه دیگرش بدید چنان | |
گفت خیرست بازگوی خبر | گفت خیرگیر میکند سلطان | |
گفت تو خر نی چه میترسی | گفت آری ولیک آدمیان | |
میندانند و فرق مینکنند | خر و روباهشان بود یکسان | |
زان همی ترسم ای برادر من | که چو خر برنهندمان پالان | |
خر ز روباه میبنشناسند | اینت کون خران و بیخبران |