احمد مرسل ز خاک مکه چون هجرت گزید | مدتی آن خطه بود انگشت نومیدی گزان | |
باز چون باز آمد از اقبال میمون موکبش | تازه شد چون در سحرگاهان گل از باد بزان | |
بلخ را پیروز شاه احمد همان هجرت نمود | تا فروبارید از هم همچو برگ اندر خزان | |
باز چون در ظل عالی رایتش آرام یافت | زنده شد بار دگر چون از صبا شاخ رزان | |
شکر یزدان را که شد آباد و خرم تا به حشر | قبهی اسلام ازین و کعبهی اسلام از آن |