راحت چگونه یابم فضلست مانعم | قصه چگونه خوانم عقلست وازعم | |
در روی هرکه خندم از آنکس قفا خورم | کس را گناه نیست چنین است طالعم | |
نزد خواص حشو وجودم چو واو عمرو | پیش عوام چون الف بسم ضایعم | |
اینست عیب من که نه دورو نه مفسدم | وینست جرم من که نه خائن نه طامعم | |
در شغل شاکرم به گه عزل صابرم | گر هست راضیم پس اگر نیست قانعم | |
در حل مشکلات چو خورشید روشنم | در قطع معضلات چو شمشیر قاطعم | |
بر عقل و پاک دلی فضل من گواست | یار موافقم نه کی خصم منازعم |
□
مکوش تا بتوانی به جنگ و صلح گزین | که جنگ و صلح برد ره به سوی شادی و غم | |
پس ار عدو نکند صلح و جنگجوی بود | تو جنگ جوی و منه بر طریق صلح قدم | |
بکوش نیک که تا از عدو نمانی پس | بجوش سخت که تا در جدل نیابی کم |
□
شود زیادت شادی و غم شود نقصان | چو شکر و صبر کنی در میان شادی و غم | |
ز شکر گردد نعمت بر اهل نعمت بیش | به صبر گردد محنت بر اهل محنت کم |
□
ای از برادر و پدر افزون دوبار صد | وز تیر آسمان بتازی چهار کم | |
بفرست حورزاده به حکم دو سه ستیز | با چنبر مصحف و بیخی بدان به هم | |
بادا بقای نام تو چندان به روزگار | کاید برون ز صورت بیدو دویست کم |