خدایگان وزیران و پادشاه صدور
|
|
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم
|
یکی ز آتش جور سپهر بازم خر
|
|
که از تجاوز او همچو دیگ میجوشم
|
عجب مدار که امروز مر مرا دیدست
|
|
در آن لباچه که تشریف دادهای دوشم
|
ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد
|
|
که عشوهای بخرم وان لباچه بفروشم
|
وگرنه جفته نهد با قبای کحلی خویش
|
|
همی برآید از این غصه دم به دم هوشم
|
ستارگان را صدره به من شفیع آورد
|
|
بگو چگونه کنم با کدامشان کوشم
|
بدان بهانه که تا آستینش بوسه دهد
|
|
هزار بار گرفته است اندر آغوشم
|
ز چاپلوسی این گربه هیچ باقی نیست
|
|
ولیک من نه حریفان خواب خرگوشم
|
مرا زبون نتواند گرفت روبهوار
|
|
که در پناه تو من شیر شیر او دوشم
|
به کردگار که انصاف من ازو بستان
|
|
کزو به کف چو حسود تو خون همی نوشم
|
نه آنکه بر من و بر آسمانت فرمان نیست
|
|
هموت بنده و هم منت حلقه در گوشم
|
مرا به دفع چنو خصم التفات تو بس
|
|
که بعد از این سخن او به گوش ننیوشم
|
به نعمتت که ورقهاش جمله محو کنم
|
|
ز جاه تست که در مجلس تو خاموشم
|
خطی کشیدهام ار خط در این ورق بکشند
|
|
بدان نگه نکنم من که بیتن و توشم
|
یقین شناس که گر دیگران سخن گویند
|
|
دماغ مه بخراشم ز بسکه بخروشم
|
بدو چگونه دهم کسوتی که از شرفش
|
|
کلاه گوشهی عرشست ترک و شبوشم
|
ز پردهدار تو تشریف باشد آنچه دهد
|
|
بلی و باز تفاخر کند ازو دوشم
|
وگر برهنه بمانم چو آفتاب و مهش
|
|
قبای کحلی او کافرم اگر پوشم
|