بلبل و مور

کارگر خاکم و مزدور باد مزد مرا هر چه فلک داد، داد
لانه بسی تنگ و دلم تنگ نیست بس هنرم هست، ولی ننگ نیست
کار خود، ای دوست نکو میکنم پارگی وقت رفو میکنم
شبچره داریم شب و روز چاشت روزی ما کرد سپهر آنچه داشت
سر ننهادیم ببالین کس بالش ما همت ما بود و بس
رنجه کن امروز چو ما پای خویش گرد کن آذوقه‌ی فردای خویش
خیز و بیندای به گل، بام را بنگر از آغاز، سرانجام را
لانه دل‌افروزتر است از چمن کار، گرانسنگتر است از سخن
گر نروی راست در این راه راست چرخ بلند از تو کند بازخواست
گر نشوی پخته در این کارها دهر بدوش تو نهد بارها
گل دو سه روزیست ترا میهمان میبردش فتنه‌ی باد خزان
گفت ز سرما و زمستان مگو مسله‌ی توبه به مستان مگو
نو گل ما را ز خزان باک نیست باد چرا میبردش خاک نیست
ما ز گل اندود نکردیم بام دامن گل بستر ما شد مدام
عاشق دلسوخته آگه نشد آگه ازین فرصت کوته نشد
شب همه شب بر سر آنشاخه خفت هر سحرش چشم بدت دور گفت
کاش بدانگونه که امید داشت باغ و چمن رونق جاوید داشت
چونکه مهی چند بدینسان گذشت گشت خریف و گه جولان گذشت
چهر چمن زرد شد از تند باد برگ ز گل، غنچه ز گلشن فتاد
دولت گلزار بیکجا برفت وان گل صد برگ بیغما برفت