ای به طالع چو نام خود مسعود | وی به همت چو رای خویش رفیع | |
آسمان آن مطاع عالم کون | امر و نهی ترا به طوع مطیع | |
تیره ماه امید را داده | به صبای وفا مزاج ربیع | |
دو طلایه است حزم و عزم ترا | سیرشان جاودان بطیء و سریع | |
مدتی شد که در مصالح من | بودهای هم تو خصم و هم تو شفیع | |
عاطفتهای خاص تو دادست | صد رهم بینیازی از توزیع | |
بدعتی تو منه در این مدت | که بود از خصایص تو بدیع | |
به خدایی که جز بدو سوگند | هست شرک خفی و فحش شنیع | |
که به ترویج این خطم هرگز | این توقع نبود از آن توقیع |