شعرم به همه جهان رسیدست | مانند کبوتران مرعش | |
شوخ آن باشد که وقت پاسخ | ما را بدهد جواب ناخوش | |
شکر ز لبش چو خواستم گفت | بگذر ز سر حدیث زرکش |
□
ای کریمی که از سخاوت تو | روید از سنگ خاره مرزنگوش | |
تا جهان اسب دولتت زین کرد | چرخ را هست غاشیه بر دوش | |
آنکه او تای خدمتت نزند | چون ربابش فلک بمالد گوش | |
چنگ مدح تو ساختم چه شود | که چو بربط شوم عتابیپوش |
□
دوش دور از تو ای مدبر عقل | نه به تدبیر عقل دوراندیش | |
پیشت از گونه گونه بینفسی | که نگون باد نفس کافرکیش | |
کردهام آنکه یاد آن امروز | میکند جانم از خجالت ریش | |
هیچ دانی چگونه خواهم گفت | عذر می خوردگی و مستی خویش |
□
به خدایی که کرد گردون را | کلبهی قدرت الهی خویش | |
که ندیدم ز کارداری خویش | هیچ سودی مگر تباهی خویش |