آزرده رفت مانا تاجالزمان ز ما | زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز | |
اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نیست | لفظش درست و مرد حکیمست و در عزیز |
□
روزم از روز بهتر است اکنون | از مراعات شمس دین فیروز | |
جاودان از فلک خطابش این | کی بر اعدا و اولیا پیروز |
□
چهار چیز همی خواهم از خدای ترا | بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز | |
به پات اندر خار و به دستت اندر مار | به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز |