از ممدوح التماس کفش به معما کرده است

ای مستفاد لطف تو اقبال آسمان وی مستعار جود تو آثار روزگار
انوار آن ز سایه‌ی جود تو مستفاد و آثار این ز عادت خوب تو مستعار
دوش از حساب هندو جمل بنده‌ی ترا بیتی دو شعر گفته شد از روی اختصار
مال چهار بنگر و جذرش بروفزای پس ضرب کن تمامت این مال درچهار
اینک دوحرف گفته شد اندر دو نیم‌بیت چون رای تو متین و چو حزم تو استوار
یک حرف دیگرست که بی‌آن تمام نیست معنی آن دو خواه نهان خواه آشکار
مجموع این حساب همین هر دو حرف راست چون در سه ضرب شد شود این کار چون نگار
این است التماسش و گر ناروا بود از تو روا ندارد هم تو روا مدار

من و سه شاعر و شش درزی و چهار دبیر اسیر و خوار بماندیم در کف دو سوار
دبیر و درزی و شاعر چگونه جنگ کنند اگر چه چارده باشند وگر چهار هزار

با یکی مزاح و دو خنیاگر و سه تا حریف دوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحر
پیشش آوردم شراب لعل چون چشم خروس نزدش آوردم کمر بند مرصع از گهر
آن حریفان و ندیمانش به من کردند روی کای بلاغت را بلاغ و وی بصارت را بصر
چون دهان نبود مر او را در کجا ریزد شراب چون میان نبود مر او را در کجا بندد کمر

دهر و افلاک و انجم و ارکان همه شرند اگرنه مایه شر
خود جهان خرف ندارد خیر تا که هست از و جود خیر خبر
تا نداری امید خیر که نیست حامل ذکر او قضا و قدر
چیست عنقا به هر دو عالم خیر که ازو نام هست و نیست اثر
ای دل از کار خویش هیچ مرنج نیست کار دگر به رنگ دگر
نقد و نسیه چو هفده و هژده‌ست بل دو پنج است و ده نه به نه بتر