ای مرغک

آموخت حدیث مهربانی آنقدر پرش بریخت از تن
آنقدر نمود جانفشانی تا راز نهفته شد پدیدار

آن بیضه بهم شکست و مادر در دامن مهر پروراندت
چون دید ترا ضعیف و بی پر زیر پر خویشتن نشاندت
بس رفت کوه و دشت و کهسر تا دانه و میوه‌ای رساندت
چون گشت هوای دهر خوشتر بر بامک آشیانه خواندت
بسیار پرید تا که آخر از شاخته بشاخه‌ای پراندت
آموخت بسیت رسم و رفتار

داد آگهیست چنانکه دانی از زحمت حبس و فتنه‌ی دام
آموخت همی که تا توانی بیگاه مپر ببرزن و بام
هنگام بهار زندگانی سرمست براغ و باغ مخرام
کوشید بسی که در نمانی روز عمل و زمان آرام
برد اینهمه رنج رایگانی چون تجربه یافتی سرانجام
رفت و بتو واگذاشت این کار