ای به جود و به قدر بر ز فلک
|
|
گر سجودت برد فلک شاید
|
دست جودت جهان همی بخشد
|
|
پای قدرت فلک همی ساید
|
فلکت پشت پای از آن بوسد
|
|
حاسدت پشت دست از این خاید
|
همتت از سر علو و سمو
|
|
به جهان دست مینیالاید
|
اخترت از پی سعود و شرف
|
|
به فلک بر همی نیاساید
|
شبه تو چرخ هم ترا آرد
|
|
مثل تو دهر هم ترا زاید
|
هرکه را در دل از هوای تو مهر
|
|
با دلش چرخ راز بگشاید
|
هرکرا برتن از قبول تو حرز
|
|
المش چون شفا بنگراید
|
دشمنت دشمن خودست چنان
|
|
که برو ذات او نبخشاید
|
خنجر کین او چه پیرایی
|
|
خود زیانش سرش بپیراید
|
ای نیاز از می سخای تو مست
|
|
با توام کی به کس نیاز آید
|
مشربی دادیم که شربت آن
|
|
غم بکاهد طرب بیفزاید
|
از لطافت چنانکه جز به عرض
|
|
جوهرش سوی سفل نگراید
|
ظل او بر زمین نبیند کس
|
|
زانکه او چون هوا بننماید
|
با منش چون خرد بدید چه گفت
|
|
گفت چون تو ترا که بستاید
|
چون به شکلت نگه کنم گویم
|
|
کس به گل آفتاب انداید
|
گر به جرمت نگه کنم گویم
|
|
کس به گز ماهتاب پیماید
|
تا درآن مشرب آن بود شربت
|
|
که زدل رنگ رنج بزداید
|
باد بر دست تو میی که به عکس
|
|
رنگ رخسار لاله برباید
|
صرف و پالودهای چنانکه به لطف
|
|
زابگینه چو ضو بپالاید
|
رای و فرمانت بر زمانه روان
|
|
تا خرد رای بد نفرماید
|
جامهی عمر تو بفرسوده
|
|
تا قضا آسمان نفرساید
|
سخن آرای مدح تو چو خرد
|
|
تا سخن را خر بیاراید
|
ای به جاه تو جان ما خرم
|
|
روح را راح تو همی باید
|
جام از بهر می همی بایست
|
|
جسم از بهر جان همی باید
|