ای شاه ز نقدها که باشد | در کیسهی صبح و شام موجود | |
در کیسهی عمر انوری نیست | الا نفسی سه چار معدود | |
وان نیز به بند و مهر او نیست | تا خرج کند چو نقد معهود | |
گیرم که یکی دو زان بدزدد | تا رای فلک رسد به مقصود | |
نی دست تصرفش ببرند | وین عاقبتی بود نه محمود | |
آنگه چه زند چو دست نبود | در دامن جست و جوی معبود | |
دانی که چو حال بنده این است | ای عنصر عدل و رحمت و جود | |
شب خوش بادیش کن به کلی | نه شاعر و شعر هست مفقود | |
ای تا به ابد شب تمنیت | آبستن روزهای مسعود |
□
هر که زی خویشتن گران آید | به بر دیگران گران نبود | |
وانکه گوید که من سبکروحم | زو گرانتر درین جهان نبود | |
از سبک روح راحت افزاید | وز گران جز فساد جان نبود |
□
گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من | خود کردهام ندارد باکرد خویش سود | |
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت | بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود |