یک چند روزگار نه از راه مکرمت | بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود | |
چون چیز اندکی به هم افتاد باز برد | گفتی که نزد ما به امانت نهاده بود | |
وامروز هرکه گویدم آن نیم ثروتی | کز مادر زمانه به تدریج زاده بود | |
چون با تو نیست گویمش آن بازخواست زود | گویی دهنده از سر جودی نداده بود | |
گردون چو سگ به فضلهی خود بازگشت کرد | بیچاره او که کارش با این فتاده بود |
□
کسی را که بد مست باشد، قفا | چنان کن به سیلی که نیلی بود | |
که پیران هشیار دل گفتهاند | که درمان بدمست سیلی بود |