آسمان آن بخیل بدفعلست | که ازو جز که فعل بد نجهد | |
نان و آبش مخور که هرکه خورد | هرگز از دست او به جان نرهد | |
خاک از او به که گر کسی به مثل | مشتکی جو به نزد او بنهد | |
چون کریمان از او قبول کند | پس به هر دانه بیست باز دهد |
□
خسروا آب آسمان نشود | که کمال تو نور خور ندهد | |
لقمهی بی جگر نمییابم | شد چنین عمر او نظر ندهد | |
گردهگاه جهان شکافته باد | که یکی گرده بیجگر ندهد | |
ملکالموت را ملامت نیست | که به بیمار گل شکر ندهد | |
تو جهان نیستی جهانداری | این اشارت به تو ضرر ندهد | |
تو بکن زیبد ار قضا نکند | توبده شاید از قدر ندهد | |
کمر عمر تو مبادا سست | تافلک را قبا کمر ندهد | |
نقش نام زمانه افروزت | سکه از دوستی به زر ندهد | |
کافران را چه باک باشد اگر | خشم تو مایهی سقر ندهد | |
داد بنده نمیدهد در تو | حبذا گر دهد وگر ندهد | |
جود تو حق از آن فراوانست | کار او بود اگر وگر ندهد | |
دست میمون تو از آن دستست | که به کشت طمع مطر ندهد | |
وای آن رزمگه که حملهی تو | دهد و نصرت وظفر ندهد | |
جز تو کس را نشاید آدم گفت | عقل مشاطگی به خر ندهد | |
گرچه بسیار درد دل دارد | جز به اندازه درد سر ندهد | |
حرمت تو نه آن درخت بود | که به سالی هزار برندهد | |
خاک در گاه تو نه آن سرمه است | که به چشم هنر بصر ندهد |