در تهدید و هجو قاضی هری

به خشک ریش گری در هری ندیدستی ز هجو روی سیاهی که نوبتی بیند
کنون به خیمه زدن دانه‌ای پراکندی که مرغ ذکر تو تا جاودان از آن چیند
در آن دو لفظ سخن چاردست و پای شتر چنان نشنید کان شیوه عقل بگزیند
مکن به عذر و تلطف دل مرا دریاب که چوب خیمه در آن نیز نیک بنشیند