ای خداوندی که از روی تفاخر بندهوار
|
|
نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کنند
|
آفتاب رای و ابر دست گوهربار تو
|
|
آز را از بینیازی جاودان قارون کنند
|
لمعهی رخسار جاه و عکس اشک دشمنت
|
|
کهربا را چون عقیق از خاصیت گلگون کنند
|
بنده را شاگرد خوارزمی است شیطان هیکلی
|
|
کان چنان هیکل نه در کوه و نه در هامون کنند
|
معدهای دارد که سیری را درو امید نیست
|
|
در علاج جوع کلبی کوه اگر معجون کنند
|
از نهیب او نهنگان رخت بر خشکی کشند
|
|
گر شیاطین صورت امعاش بر جیحون کنند
|
یک دم ار خالی شود حلقش که زهرش باد و مار
|
|
راست چون دیوی بود کش انکژه در ... کنند
|
از شره گویی همی حلوای صابونی خورد
|
|
گر خمیر نان او خود جمله از صابون کنند
|
حاش لله گر بماند یک مه دیگر به مرو
|
|
آه و واویلا که تا این چند مسکین چون کنند
|
کز نهیب معدهی او هر شبی تا بامداد
|
|
اهل شهر و روستا بر نان همی افسون کنند
|
مخت سوب و بکند او که از بیخم بکند
|
|
طبع موزونم همی زاندیشه ناموزون کنند
|
صاحبا یارب جزایت خیر بادا خیر کن
|
|
کندرین موسم بسی خیرات گوناگون کنند
|
یا غلامی چند را از روی حسبت بر گمار
|
|
تا شبیخون آورند و دفع این ملعون کنند
|
یا بکش این کافر زن روسبی را آشکار
|
|
پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند
|
یا بگو زان پیش کز عالم برآرد قحط کل
|
|
تا به سیلی از حدود عالمش بیرون کنند
|
یا بفرما اهل دیوان را که تا من بنده را
|
|
زانچه مجری دارم اجرا یکنفر افزون کنند
|