با جلال تو ای حمیدالدین | رونق ماه و آفتاب نماند | |
طلعت فضل و چهرهی دانش | از ضمیر تو در نقاب نماند | |
بیتو ما را به حق نعمت تو | در دل و چشم صبر و خواب نماند | |
تا من از تو جدا شدم به خطا | در دلم فکرت صواب نماند | |
جامهی عیش را طراز برفت | خیمهی لهو را طناب نماند | |
شخص اقبال را حیات بشد | جام لذات را شراب نماند |
□
بسا سخن که مرا بود وان نگفته بماند | ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند | |
سخن که گفته بود همچو در سفته بود | مرا رواست گر این در من نسفته بماند |