خداوندا تو میدانی که بنده
|
|
نیارد هیچ زحمت تا تواند
|
ولیکن چون به چیزی حاجت افتد
|
|
ز گیتی مرجع دیگر نداند
|
نیابد همتش از نفس رخصت
|
|
که از کس جز شما چیزی ستاند
|
نه آن دامن کشیدست از تکبر
|
|
که گردون گرد منت برفشاند
|
کم از بیتی بود وا و با
|
|
که گر امروز بر افلاک خواند
|
بحمدا به اقبال خداوند
|
|
که بختش هرچه باید میچشاند
|
فذلک چون تو کردی عزم جنبش
|
|
قرار کارها چونین نماند
|
اگرچه راتب معهود بنده
|
|
اجل معتمد هر مه رساند
|
تو آنی کز جفا و جور گردون
|
|
به یک صولت دلت بازش رهاند
|
بمان در نعمت و شادی همه عمر
|
|
که آن نعمت بدین نعمت بماند
|