ای خداوندی که درمعراج قدر و منزلت
|
|
تا به جایی همتت برشد که فکرت بر نشد
|
خاکپای تست آنکش کیمیا داند خرد
|
|
بر مسی هرگز فکندش آسمان کان زر نشد
|
نوک کلک تاست آن کش جوهری داند صدف
|
|
قطرهای هرگز بدو پیوست کو گوهر نشد
|
بر هوای دولتت مرغ خلافی کی گذشت
|
|
کز سموم انتقامت عاقبت بیپر نشد
|
در بهار خدمتت شاخ وفاقی کی شکفت
|
|
کز صبای اصطناعت جفت برگ و بر نشد
|
ماجرایی خردهوار اندر میان خواهم نهاد
|
|
باورم کن گرچه کس را از من این باور نشد
|
دستهای ده کاغذم فرمودهای زان روزها
|
|
در تقاضا گرچه زان پس نوک کلکم تر نشد
|
خواستم تا قطعهای پردازم امروز اندر آن
|
|
زین مطولتر ولیکن زین مطولتر نشد
|
زانکه چون اندیشه کردم از بباضش چاره نیست
|
|
حالی از بیکاغذی دستم به نظمش درنشد
|
لاغری ناید شگفت از بخت من آن بخت تست
|
|
کز دوام آرزو پهلوی او لاغر نشد
|