کی بود کین سپهر حادثه زای | جمله از یکدگر فرو ریزد | |
تا چو پرویز نست او که مدام | بر جهان آتش بلا بیزد | |
در جهان بوی عافیت نگذاشت | چند از این رنگ فتنه آمیزد | |
برنخیزد مگر به دست ستم | مکن ندانم کزین چه برخیزد | |
می نیارم گریخت گرنه نه من | دیو از این روزگار بگریزد | |
به بیوسی چو گربه چند کنم | زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد | |
بالله از بس که این لیم ظفر | با مقیمان خاک بستیزد | |
آنچنان شد که بر فلک به مثل | شیر با گاو اگر برآویزد | |
زانکه باشد که درمزاج فلک | چون پلنگان فسادی انگیزد | |
هر کجا در دل زمین موشی است | سرنگون سار بر فلک میزد |
□
به خدایی که وصف بی چونش | همه اسباب عقل بر هم زد | |
کاف کن در مشیتش چو بگشت | صنع بیرنگ هر دو عالم زد | |
روح را قبهی مقدس بست | طبه را خرگه مجسم زد | |
شحنهی امر و نهی تکلیفش | خیمه بر آب و خاک آدم زد | |
که اگر بنده انوری هرگز | به خلاف رضای تو دم زد |