آنکه او دست و دلت را سبب روزی کرد
|
|
درگهت را در پیروزی و بهروزی کرد
|
یافت از دست اجل جان گرامیش خلاص
|
|
هر کرا خدمت جانپرور تو روزی کرد
|
ای ولینعمت احرار سوی نعمت و ناز
|
|
آز را داعی جود تو رهآموزی کرد
|
با جهانی کفت آن کرد که با خاک و نبات
|
|
باد نوروزی و باران شبانروزی کرد
|
فضلهی بزم توفراش به نوروز برفت
|
|
باغ را مایه به دست آمد و نوروزی کرد
|
بخت پیروز ترا گنبد فیروزهی چرخ
|
|
تاقیامت سبب نصرت و پیروزی کرد
|
زبدهی گوهر آن شاه که از گوشهی تخت
|
|
سالها گوهر تاجش فلکافروزی کرد
|
پاسبانی جهان گر تو بگویی بکند
|
|
فتنه بیعدل کزین پیش جانسوزی کرد
|
وز سراپردهی آن شاه کز انگشت نفاذ
|
|
ماه را پرده دری کرد و قبادوزی کرد
|
از شب و روز میندیش که با تست بهم
|
|
آنکه از زلف شبی کرد و ز رخ روزی کرد
|