تابش رای سایهی یزدان | منت آفتاب باطل کرد | |
آنچه بامن زلطف کرد امروز | دربهار آفتاب با گل کرد | |
کرمش پایمرد گشت و مرا | منت دستبوس حاصل کرد | |
خدمت خاک درگهش همه عمر | جان من بنده در همه دل کرد |
□
به خدایی که آب حکمت او | از دل خاک میدماند ورد | |
دست تقدیر او ز دامن شب | بر رخ روز میفشاند گرد | |
که رهی در فراق وصلت تو | زندگانی نمیتواند کرد |
□
به خدایی که درسپهر بلند | اختر و مهر و مه مرکب کرد | |
دایهی صنع و لطف قدرت او | رونق حسن تو مرتب کرد | |
که جهان بر من غریب اسیر | اشتیاق جمال تو شب کرد |
□
مرکب من که دادهی شه بود | جان فدای مراکب شه کرد | |
بنده را با پیادگان سپاه | درچنین جایگاه همره کرد | |
اندر آمد ز بی جوی از پای | رویم از غم به گونهی که کرد | |
سالها گفت باز نتوانم | آنچه با من فلک درین مه کرد |