ای خداوندی که هر کز خدمتت گردن کشید | از ره جنبش فلک در گردنش افکند فخ | |
هم نکو خواهانت را دایم به روی تو نشاط | هم بداندیشانت را دایم به ... من زنخ | |
ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر | از حزیران صدره گسترد و تموز و آب یخ | |
بر سپهر اول از تاثیر نور آفتاب | حدت خوی از عذار مه فرو شوید وسخ | |
میوها سر درکشند از شدت گرما به شاخ | ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ | |
وحش را گردد زبان در کام چون پشت کشف | طیر را گردد نفس در حلق چون پای ملخ | |
در چنین گرما ز بختم هیچ سردی نی که نیست | جز یکی کان نسبتی دارد به من یعنی که یخ |