صاحبا رای رفیعت که به معیار خرد | هست پیوسته چو میزان فلک حادثهسنج | |
پیش شطرنجی تدبیر چو بر نطع امور | از پی نظم جهان کرد بساط شطرنج | |
چرخ را اسب و رخی طرح کند در تدبیر | فتنه را بر در شه مات نشاند بیرنج | |
باز چون دست به شطرنج تفرج یازی | ای ز دست تو طمع رقصکنان بر سر گنج | |
شاه شطرنج که در وقت ضرورت ستده است | بارها خانهی فرزین و پیاده به سپنج | |
چون ببیند که ترا دست بود بر سر او | هم در آن معرکه با پیل کند نوبت پنج |
□
هزار مدح شکر طعم وصف تو گفتم | کزو نگشت مرا تازه یک صبوح فتوح | |
برادرم که دو تن تاک را نهد نیرو | همی گسسته نگردد غبوق او ز صبوح | |
درست شد که دو تن تاک به ز صد ممدوح | یقین شدم که دو ممدوح به ز صد ممدوح |