فی‌الحکمة والنصیحة

در حدود ری یکی دیوانه بود سال و مه کردی به سوی دشت گشت
در تموز و دی به سالی یک دو بار آمدی در قلب شهر از طرف دشت
گفتی ای آنان کتان آماده بود زیر قرب و بعد ازین زرینه طشت
قاقم و سنجاب در سرما سه چار توزی و کتان به گرما هفت و هشت
گر شما را با نوایی بد چه شد ورچه ما را بود بی‌برگی چه گشت
راحت هستی و رنج نیستی بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت