در جهان چندان که گویی بیشمار | نیستی و محنت و ادبیر هست | |
وز فلک چندان که خواهی بیقیاس | نفرت آهو و خشم شیر هست | |
گر ز بالای سپهر آگه نهای | زین قیاسش کن که اندر زیر هست | |
دورها بگذشت بر خوان نیاز | کافرم گر جز قناعت سیر هست | |
نام آسایش همی بردم شبی | چرخ گفتا زین تمنی دیر هست | |
گفتمش چون گفت آن اندر گذشت | گر کنون رغبت نمایی ... هست |