رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل
|
|
شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
|
زمانه نی در مردی در کرم بشکست
|
|
سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
|
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر
|
|
یتیموار برو جان به ماتمت بنشست
|
فغان ز عادت این رنج ساز راحت سوز
|
|
فغان ز گردش این جان شکار جورپرست
|
که صورتی که به عمری نگاشت خود بسترد
|
|
که گوهری که به سی سال سفت خود بشکست
|
زمانه عقد کمالی گسست و ای دریغ
|
|
که آسمان نتواند نظیر آن پیوست
|
ز دامگاه عناصر چه فایدهست بگو
|
|
وزین کشنده دو دام سیه سپید که هست
|
که روزگار پس از انتظار نیک دراز
|
|
بدین دو دام همین مرغ صید کرد و بجست
|
اگرچه در غم هجرت به نوک ناخن اشک
|
|
نماند مردمک دیدهای که دیده نخست
|
وگرچه هیچ شبی نیست تا ز دست دماغ
|
|
هزار دیده نگردد ز اشک میگون مست
|
زبان حال همی گوید اینت مقبل مرد
|
|
که از چه عید و عروسی کرانه کرد و برست
|
تو پروریدهی کابوک آسمان بودی
|
|
از آن قرار نکردی در آشیانهی پست
|
زمانه دل به تو زان درنبست میدانست
|
|
که ماهی فلکی را فرو نگیرد شست
|