قطعهی صدر اجل قاضی قضاة شرق و غرب
|
|
آنکه بر عالم نفاذ او قضای دیگرست
|
خواجهی ملت حمیدالدین که از روی قوام
|
|
دین و ملت را مکانش چون عرض را جوهرست
|
آنکه قاضی فلک یعنی که جرم مشتری
|
|
روز بارش از عداد پردهداران درست
|
چاکران حضرتش نزد من آوردند دی
|
|
چاکران حضرتی کو را چو من صد چاکرست
|
چون نهادم بر سر و بر دیده آن تشریف را
|
|
کز عزیزی راست همچون دیدگانم در سرست
|
دیده از حیرت همی گفت این چه کحل و توتیاست
|
|
تارک از دهشت همی گفت این چه تاج و افسرست
|
بر زبانم رفت کین درج سراسر نکتهبین
|
|
عقل گفت ای هرزهگو این درج تا سر گوهرست
|
زان سخن پروردنم یکبارگی معلوم شد
|
|
کانچه عالی رای ملکآرای معنی پرورست
|
خاطر وقادش اندر نسبت آب سخن
|
|
آتشی آمد که دودش جمله آب کوثرست
|
عالم معنیش خواندم عالمم خاموش کرد
|
|
گفت عامل چون بود آن کو ز عالم برترست
|
مهر و کینش موجب بدبختی و نیکاختریست
|
|
چون از این بدبخت شد انصاف از آن نیکاخترست
|
از خط شیرینش اندر فکرتم کایا مگر
|
|
آهوان چین و ماچین را چراگه عسکرست
|
با خرد گفتم توانی گفت این اعجوبه چیست
|
|
گفت پندارم که بحری پر ز مشک و شکرست
|
عشق ازو به گفت گفتا نیک دور افتادهاند
|
|
یادگاری از لب معشوق و زلف دلبرست
|
دیر زی ای آنکه بعد از پانصد و پنجاه سال
|
|
نظم و خطت بر نبوت حجت پیغامبرست
|