از آن سپس که به تعریض یک دوبارم رفت | که مردمی کن و بخشیده بیجگر بفرست | |
صفی موفق سبعی چو بارها میگفت | که گرت هیزم هر روزه نیست خر بفرست | |
شبی به آخر مستی به طیبتش گفتم | که آنچه گفتی ار خشک نیست تر بفرست | |
غلام را بفرستاد بامداد پگاه | نه زان قبل که ستوری پگاه تر بفرست | |
بگویم از چه جهت گفت خواجه میگوید | که آن حدیث به دست آمدست زر بفرست |
□
به خدایی که در دوازده میل | هفت پیکش همیشه در سفرست | |
تختهی کارگاه صنعت اوست | کو سواد مه و بیاض خورست | |
چمن بوستان نعت ترا | خاطرم آن درخت بارورست | |
که ز مدح و دعا و شکر و ثنا | رایمش شاخ و بیهخ و برگ و بر است |
□
گشتهام بینظیر تا که ترا | به عنایت به سوی من نظرست | |
که مرا در وفای خدمت تو | نه به شب خواب و نه بهروز خورست | |
خاک سم ستور تو بر من | بهتر از توتیای چشم سرست | |
زانکه دانم که پیش همت تو | آفرینش به جمله بیخطرست | |
شعرم اندر جهان سمر زان شد | که شعار تو در جهان سمرست | |
زاتش عشق سیم نیست مرا | خاطرم لاجرم چو آب زرست |