دلم ای دوست تو داری دانی
|
|
جان ببر نیز که میبتوانی
|
به دلی صحبت تو نیست گران
|
|
چه حدیثست به جان ارزانی
|
گویمت بوسه مرا گویی جان
|
|
این بده تا مگر آن بستانی
|
گویم این نیست بدان دشواری
|
|
گویی آن نیست بدین آسانی
|
نی گرم بوسه دهی جان منی
|
|
که گرم جان ببری هم جانی
|
گاهم از عشورهگری میخوانی
|
|
گاهم از طیرهگری میرانی
|
گرچه در پای تو افتم چه شود
|
|
گر سری در سخنم جنبانی
|
با فلک یار مشو در بد من
|
|
ای به هر نیکویی ارزانی
|
که چو از حد ببری فاش کنم
|
|
قصهی درد ز بیدرمانی
|
تا ترا از سر من باز کند
|
|
مجد دین بوالحسن عمرانی
|
آنکه از رای کند خورشیدی
|
|
وانکه از قدر کند کیوانی
|
آنکه لطفش مدد آبادی
|
|
وانکه قهرش سبب ویرانی
|
آنکه در حبس سیاست دارد
|
|
فتنه و جور و ستم زندانی
|
بندهی نعمت او هر انسی
|
|
بستهی طاعت او هر جانی
|
ابرهای کرمش آذاری
|
|
موجهای سخطش طوفانی
|
صورت مجلس او فردوسی
|
|
سیرت حاجب او رضوانی
|
نز پی منع بود دربانش
|
|
کز پی رسم بود دربانی
|
ای هنرهای تو افریدونی
|
|
وی اثرهای تو نوشروانی
|
تویی آنکس که اگر قصد کنی
|
|
خاک بر تارک چرخ افشانی
|
مایه از جود تو دارد نه ز طبع
|
|
نامی و معدنی و حیوانی
|
تویی آنکس که اگر منع کنی
|
|
باد را از حرکت بنشانی
|
اول فکرتی و آخر فعل
|
|
آنی از هرچه توان گفت آنی
|
نه ز آسیب قضاکوب خوری
|
|
نه به اشکال قدر درمانی
|
به سر کوی کمالت نرسد
|
|
پای اندیشه ز سرگردانی
|
هر کجا نام وقار تو برند
|
|
خاک بر خاک نهد پیشانی
|
هرکجا شرح صفای تو دهند
|
|
آب آبی شود از حیرانی
|
در شکار از پی سائل تازی
|
|
در نماز آیت احسان خوانی
|
آفتابی که رسد منفعتت
|
|
به خرابی و به آبادانی
|
معنی از کلک تو گیرد نه ز عقل
|
|
قوت ناطقهی انسانی
|
انتقامت نه ز پاداش و جزا
|
|
همه کس داند و تو هم دانی
|
که نه آزردهی یک مکروهی
|
|
که نه آلودهی یک احسانی
|
پیشی از دور به تمکین و جواز
|
|
گرچه در دایرهی دورانی
|
برتر از نه فلکی در رفعت
|
|
گرچه در حیز چار ارکانی
|
دامن امن تو دارد پنهان
|
|
صدهزاران صفت شیطانی
|
کرم طبع تو دارد پیدا
|
|
صد هزاران ملک روحانی
|
حزم سنگین تو دولت راهست
|
|
بارهی محکم ناجسمانی
|
عرض پاک تو جهان ثالث
|
|
عزم جزم تو قضای ثانی
|
ای نمودار حیات باقی
|
|
روی بازار جهان فانی
|
بنده روزی دو گر از خدمت تو
|
|
مانده محروم ز بیسامانی
|
به روانی و نفاذ فرمانت
|
|
کان نرفتست ز نافرمانی
|
حکمها بود که مانع بودند
|
|
بیشتر طالعی و یزدانی
|
گر بدین عذر نداری معذور
|
|
دیگری دارم و آن کم دانی
|
تا که نقاش فلک ننگارد
|
|
روز روشن چو شب ظلمانی
|
همه عمر از اثر دور فلک
|
|
باد چون روز شبت نورانی
|
مدت عمر تو چون مدت دور
|
|
بیکران از مدد نفسانی
|