ای رفته به فرخی و فیروزی
|
|
باز آمده در ضمان بهروزی
|
بر لالهی رمح و سبزهی خنجر
|
|
در باغ مصاف کرده نوروزی
|
چون تیر نهاده کار عالم را
|
|
یک ساعت در کمان تو گوزی
|
تو ناصر دینی و ازین معنی
|
|
یزدان همه نصرتت کند روزی
|
در حمله درندهای و دوزنده
|
|
صف میدری و جگر همی دوزی
|
پروانه سمندر ظفر باشد
|
|
چون مشعلهی سنان بیفروزی
|
فرزین بنهی به طرح رستم را
|
|
آنجا که به لعب اسب کینتوزی
|
صد شه به پیاده پی براندازد
|
|
آنرا که تو بازیی بیاموزی
|
میساز به اختیار من بنده
|
|
تا خرمن فتنها همی سوزی
|
ای روز مخالفانت شب گشته
|
|
می خور به مراد خود شبانروزی
|