جشن عید اندرین همایون جای
|
|
که بهشتی است در جهان خدای
|
فرخ و خرم و همایون باد
|
|
بر خداوند این همایون جای
|
مجد دین بوالحسن که طیره کند
|
|
چرخ و خورشید را به قدر و به رای
|
آنکه با عدل او نمیگوید
|
|
سخن کاه طبع کاه ربای
|
وانکه با فر او نمیفکند
|
|
سایه بر کار خویش فر همای
|
قدر او را سپهر پای سپر
|
|
حزم او را زمانه دستگزای
|
پیش جاهش سر فلک در پیش
|
|
پیش حلمش دل زمین دروای
|
کرمش عفوبخش و عذرپذیر
|
|
قلمش فتنهبند و قلعهگشای
|
در هوای اصابت رایش
|
|
آفتاب سپهر ذرهنمای
|
در کمیت سیاست کینش
|
|
پشهای ز انتقام پیلربای
|
رعد را ابر گفته پیش کفش
|
|
وقت این لاف نیست هرزه ملای
|
موج را بحر گفته پیش دلش
|
|
روز این عرض نیست ژاژ مخای
|
ذهن او خامهایست غیبنگار
|
|
کلک او ناطقیست وحی سرای
|
ای بر اشراف دهر فرمان ده
|
|
وی بر ابنای عصر بارخدای
|
زور عزم تو آسمان قدرت
|
|
گل قهر تو آفتاباندای
|
با کفت حرص را فرو رفته
|
|
هر زمانی به گنج دیگر پای
|
همه عالم عیال جود تواند
|
|
وای اگر جود تو نبودی وای
|
باس تو آتشی است حادثهسوز
|
|
امن تو صیقلیست فتنهزدای
|
حرمی چون در سرای تو نیست
|
|
ایمنی را درین سپنجسرای
|
نیز تبدیل روز و شب نبود
|
|
گر تو گویی زمانه را که بپای
|
دی به رجعت شود به فردا باز
|
|
گر اشارت کنی که باز پس آی
|
گر خیالت نیامدی در خواب
|
|
کس ندیدیت در جهان همتای
|
عقبت نیست زانکه هست عقیم
|
|
از نظیر تو چرخ نادره زای
|
ای صمیم کفت بخیل نکوه
|
|
وی صریر دلت دخیل ستای
|
نعمت آلوده بیش نیست جهان
|
|
دامن همتت بدو مالای
|
زنگ پالودهی سر کویست
|
|
امتحانش کن و فرو پالای
|
دست فرسود جود تو شده گیر
|
|
تر و خشک جهان جانفرسای
|
ای اثرهای تو ثناگستر
|
|
وی هنرهای تو مدیحآرای
|
گر حسودت بسی است عاجز نیست
|
|
اژدها از جواب مارافسای
|
چون بود دولت تو روزافزون
|
|
چه زیان از حسود کارافزای
|
آب جاه تو روشن است از سر
|
|
خصم را گو که باد میپیمای
|
گرچه در عشرتند مشتی لوم
|
|
وز چه در اطلسند چند گدای
|
چه بزرگی بود در آن نهنهاند
|
|
هم در آن آشیان و ماوی جای
|
بلبلان نیز در سماع و سرود
|
|
هدهدان نیز با کلاه و قبای
|
پدران را ندیدهاند آخر
|
|
این گدازادگان یافه درای
|
وز پی کاروان جاه شما
|
|
از پی نان و جامه ناپروای
|
آن یکی گه نفیر گرد نفر
|
|
وان دگر گه رسیل بانگ درای
|
چه شد اکنون که در لغتهاشان
|
|
آسمان شد سما و ماهش آی
|
به شب و روزشان سپار که نیست
|
|
زین نکوتر دو پوستین پیرای
|
این یکی شرزهایست خیره شکر
|
|
وان دگر گرزهایست هرزهگرای
|
زین سپس بر سپهر گردنکش
|
|
پس از این با زمانه پهلوسای
|
تا ز گردش فلک نیاساید
|
|
در نعیم جهان همی آسای
|
مجلس عشرتت به هو یاهو
|
|
گریهی دشمنت به هایاهای
|
طبل بدخواه تو به زیر گلیم
|
|
وز ندامت ندیم ناله چو نای
|
هست فرمانت بر زمانه روان
|
|
هرچه رایت بود همی فرمای
|