ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده
|
|
وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده
|
بر پایهی تو پای توهم نسپرده
|
|
بر دامن تو دست معالی نرسیده
|
با قدر تو اوج زحل از دست فتاده
|
|
با کلک تو تیر فلک انگشت گزیده
|
در نظم جهان هرچه صریر قلمت گفت
|
|
از روی رضا گوش قضا جمله شنیده
|
اعجاز تو در شرع وزارت نه به حدیست
|
|
کز خلق بمانند یکی ناگرویده
|
ای مردم آبی شده بیباس تو عمری
|
|
در دیدهی احرار جهان مردم دیده
|
دی خانه فروش ستم آنرا که برانداخت
|
|
انصاف تو امروز به جانش بخریده
|
از خنصر چپ عقد ایادیت گرفته
|
|
اطفال در آن عهد که ابهام مکیده
|
آرام زمین بر در حزم تو نشسته
|
|
تعجیل زمان در ره عزم تو دویده
|
تخم غرض بخت تو بر خاره برسته
|
|
مرغ عمل خصم تو از بیضه پریده
|
بر خاک درت ملک گویی که از آرام
|
|
طفلی است در آغوش رقیبی غنویده
|
درکام جهان آب شد از تف ستم خشک
|
|
جز آب حیات از سر کلکت نچکیده
|
گردون که یکی خوشه چنش ماه نو آمد
|
|
تا سنبله از خرمن اقبال تو چیده
|
آنجا که گران گشت رکاب سخط تو
|
|
از بوالعجبی فتنه عنان باز کشیده
|
بیآب رخ طالع مهپرور تو ماه
|
|
تا عهد تو چون ماهی بیآب طپیده
|
پشتی شده در نیک و بد ابنای جهان را
|
|
هر پشت که در صدر تو یک روز خمیده
|
دندان خزان کند بر آن شاخ که بر وی
|
|
یکبار نسیمی ز رضای تو وزیده
|
زنبور خزر فضلهی لطف تو سرشته
|
|
آهوی ختن کشتهی خلق تو چریده
|
در عهد نفاذ تو ز پستان پلنگان
|
|
آهو بره در خوابستان شیر مکیده
|
شیر فلک آن شیر سراپردهی دوران
|
|
در مرتبه با شیر بساطت نچخیده
|
میبینم از این مرتبه خورشید فلک را
|
|
چون شبپره در سایهی حفظ تو خزیده
|
بدخواه تو چون کرم بریشم کفن خویش
|
|
از دوک زبان بر سرو بر پای تنیده
|
بر چرخ ممالک ز شهاب قلم تست
|
|
بر یکدگر افتاده دو صد دیو رمیده
|
کورا که تب و لرزهاش از بیم تو دارد
|
|
یک چاشنی از شربت قهر تو چشیده
|
غور تو نه بحریست کزو عبره توان کرد
|
|
گیرم که جهان پر شود از خیک دمیده
|
تو در چمن دولت و در باغ وزارت
|
|
چون ابر خرامیده و چون سرو چمیده
|
دیروز به جای پدر و جد تو بودست
|
|
مسعود علی آن دو ملکشان بگزیده
|
امروز اگر نوبت ایشان به تو آمد
|
|
نشگفت عطاییست سزاوار و سزیده
|
تا تار شب و روز چنان نیست کز ایشان
|
|
سهم رسن پیسه خورد مار گزیده
|
خصم تو چو شب باد همه جای سیهروی
|
|
وز حادثه چون صبح دوم جامه دریده
|
رخسار چو آبی ز عنا گرد گرفته
|
|
دل در برش از نایبه چون نار کفیده
|
هر ساعتش از غصه گلی تازه شکفته
|
|
وان غصه چو خارش همه در دیده خلیده
|