ای تیغ تو ملک عجم گرفته
|
|
انصاف تو جای ستم گرفته
|
اقبال جناب ترا گزیده
|
|
باقی جهان جمله کم گرفته
|
پشتی شده در نیک و بد جهان را
|
|
هر پشت که پیش تو خم گرفته
|
از نام خدای و رسول نامت
|
|
ترکیب حروف و رقم گرفته
|
وآنگه ز زبان بیعناء سکه
|
|
در چهره زر و درم گرفته
|
اطراف بساط عریض جاهت
|
|
آفاق حدوث و قدم گرفته
|
اسرار فلک مشرف وقوفت
|
|
تا شام ابد در قلم گرفته
|
گه سقف سپهر از خیال بزمت
|
|
آرایش باغ ارم گرفته
|
گه قطر زمین از ثبات رزمت
|
|
تا پشت سمک رنگ و نم گرفته
|
فرمان تو آن مستحق طاعت
|
|
بیعنف رقاب امم گرفته
|
انصاف تو در ماجرای شیران
|
|
آهو بچگان را حکم گرفته
|
عفو تو قبول شفا شکسته
|
|
خشم تو مزاج الم گرفته
|
بذلت در و دیوار آرزو را
|
|
در نقش و نگار نعم گرفته
|
هر هفتهای از جنبش سپاهت
|
|
گیتی همه کوس و علم گرفته
|
در موکب تو اژدهای رایت
|
|
شیران عرین را به دم گرفته
|
هرجا که سپاه تو پی فشرده
|
|
در سنگ نشان قدم گرفته
|
حفظ تو جهان را چو بر باری
|
|
در سایهی فضل و کرم گرفته
|
شام و شفق از آفتاب رایت
|
|
دوکان ز بر صبحدم گرفته
|
در لوح زبان جای خاکپایت
|
|
اندازهی واو قسم گرفته
|
عدل تو به احداث عشقبازی
|
|
بس تیهو و شاهین به هم گرفته
|
از تخت تو وقت سال سائل
|
|
تا عرش صداء نعم گرفته
|
آز از کرب امتلاء دایم
|
|
ویرانهی کتم عدم گرفته
|
در عرض سپاه تو مرغ و ماهی
|
|
یکسر همه حکم حشم گرفته
|
در پیکر دیو از شهاب رمحت
|
|
خون صورت شاخ بقم گرفته
|
بدخواه تو را خاک مادرآسا
|
|
از پشت پدر در شکم گرفته
|
از نالهی خصم تو گوش گردون
|
|
خاصیت جذر اصم گرفته
|
چشمش که زباست به وقت خوابش
|
|
از نم صفت لاتنم گرفته
|
او آمده و فتنه را به عمیا
|
|
در دزدی آن متهم گرفته
|
ای تو ز ثنا بیش و خسروان را
|
|
دامن خسک مدح و ذم گرفته
|
حاسد به کمالت کند تشبه
|
|
لیکن چو به فربه ورم گرفته
|
تا در حرم آسمان نگردد
|
|
بر کس در شادی و غم گرفته
|
شادی تو باد ای حریم گیتی
|
|
از عدال تو امن حرم گرفته
|
در سلک سماطین روز بارت
|
|
کیوان سر صف خدم گرفته
|
در حلقهی خنیاگران بزمت
|
|
خاتون فلک زیر و بم گرفته
|
عمر تو مقامات نوح دیده
|
|
جاه تو ولایات جم گرفته
|
هر عید عرب تا به روز محشر
|
|
جشن تو سواد عجم گرفته
|