ای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته
|
|
هرچه جسته جز نظیر از فضل یزدان یافته
|
ای ز رشک رونق بزمت سلیمان را خدای
|
|
از تضرع کردن هبلی پشیمان یافته
|
منبر از یادت جناب خطبه عالی داشته
|
|
دولت از نامت دهان سکه خندان یافته
|
هرچه دعوی کرده از رتبت امیرالممنین
|
|
روزگار از پایهی تخت تو برهان یافته
|
اختران را شوکتت بر سمت طاعت رانده
|
|
آسمان را همتت در تحت فرمان یافته
|
بارها از شرم رایت آسمان خورشید را
|
|
زیر سیلاب عرق در موج طوفان یافته
|
پیش چوگان مرادت گوی گردون را قضا
|
|
بیتصرف سالها چون گوی میدان یافته
|
کرده موزن حل و عقد آفرینش را قدر
|
|
تا ز عدل شاملت معیار و میزان یافته
|
منهیان ربع مسکون زاب روی عدل تو
|
|
فتنه را پنجاه ساله نان در انبان یافته
|
در میان دولتی با حلق ملکی گشته سخت
|
|
هر کمندی کز کف عزم تو دوران یافته
|
بارها آحاد فراشانت شیر چرخ را
|
|
در پناه شیر شادروان ایوان یافته
|
حادثه در نرد درد و فتنه در شطرنج رنج
|
|
بدسگالت را حریف آب دندان یافته
|
زلفوارش سر ز تن ببریده جلاد اجل
|
|
بر دل هرک از خلافت خال عصیان یافته
|
از مصافت قایل تکبیر حیران مانده باز
|
|
وز نفاذت نامهی تقدیر عنوان یافته
|
هم ز بیم لمعهی تیغ تو جاسوس ظفر
|
|
مرگ را در چشمهی تیغ تو پنهان یافته
|
جرم خاک از بس و حل کز خون خصمت ساخته
|
|
ابلق ایام را افتان و خیزان یافته
|
زان اثرها کز سنانت یاد دارد روزگار
|
|
یک نشان معجز از موسی عمران یافته
|
ناقهی صالح، عصای موسی و روح پدر
|
|
هرسه را در بطن مادر دیده بیجان یافته
|
سالها بر خوان رزم از میزبان تیغ تو
|
|
وحش و طیر و دام ودد را چرخ مهمان یافته
|
هرکجا طی کرده یک پی نعل اسبت خاک رزم
|
|
اژدهای رایت از باد ظفر جان یافته
|
آفتاب از سمت رزمت چون به مغرب آمده
|
|
چهره چون قوس قزح پر اشک الوان یافته
|
وز گشادت روز دیگر چون به خود پرداخته
|
|
دیده چون رخسار مه پر زخم پیکان یافته
|
وز بخار خون خصمانت هوای معرکه
|
|
بیمزاج انجم استعداد باران یافته
|
پس به مدتها ز خاک رزمگاهت روزگار
|
|
رستنی را صورت و ترکیب مرجان یافته
|
خسروا من بنده در اثناء این خدمت که هست
|
|
گوش و هوش از گوهرش سرمایهی کان یافته
|
قصد آن کردم که ذوالقرنین ثانی گویمت
|
|
هر غلامت از تو در هر مکرمت آن یافته
|
شاد باش ای مصطفی سیرت خداوند این منم
|
|
کز قبول حضرتت اقبال حسان یافته
|
تا توان گفتن همی با خسرو سیارگان
|
|
کای زکیوان پاسبان وز ماه دربان یافته
|
بادت اندر خسروی سیاره از فوج حشم
|
|
ای مه منجوق چترت قدر کیوان یافته
|
هرچه پنهان قضا حزم تو پیدا داشته
|
|
هرچه دشوار قدر عزم تو آسان یافته
|