صاحب روزگار و صدر زمین
|
|
نصرت کردگار ناصر دین
|
طاهربن المظفر آنکه ظفر
|
|
هست در کلک و خاتمش تضمین
|
آنکه بیداغ طاعتش تقدیر
|
|
ناید از آسمان به هیچ زمین
|
وانکه بیمهر خازنش در خاک
|
|
ننهد آفتاب هیچ دفین
|
قدرش را بر سپهر تکیه زند
|
|
قاب قوسین را دهد تزیین
|
ور قلم در جهان کشد قهرش
|
|
بارز کون را کند ترقین
|
رای او چون در انتظام شود
|
|
دختر نعش را کند پروین
|
نهی او چون در اعتراض آید
|
|
حدثان را قفا کند ز جبین
|
بشکند امتداد انعامش
|
|
به موازین قسط بر شاهین
|
آسمان چون نگینش پیروزهست
|
|
دهر از آن آمدش به زیر نگین
|
گر عنان فلک فرو گیرد
|
|
به خط استوا در افتد چین
|
ور زمام زمانه باز کشد
|
|
شبش از روز بگسلد در حین
|
هر کجا حلم او گذارد پی
|
|
پی کند شعلهای آتش کین
|
هر کجا امن او کشد باره
|
|
نکشد بار قفلها زرفین
|
باس او دست چون دراز کند
|
|
دست یابد تذرو بر شاهین
|
ای ترا حکم بر زمین و زمان
|
|
وی ترا امر بر شهور و سنین
|
از یسار تو دهر برده یسار
|
|
به یمین تو چرخ خورده یمین
|
بر در کبریای تو شب و روز
|
|
اشهب روز و ادهم شب زین
|
نوک کلک تو رازدار قضا
|
|
نوز ظن تو رهنمای یقین
|
طوق و داغ ترا نماز برند
|
|
فلک از گردن و جهان ز سرین
|
آسمان را زبان کلک تو داد
|
|
در مقادیر کارها تلقین
|
آفتاب از بهشت بزم تو برد
|
|
ساز صورتگران فروردین
|
قدرت تو به عینه قدرست
|
|
خود خردشان نمیکند تعیین
|
نتواند که گوید آنک آن
|
|
نتواند که گوید اینک این
|
چون تو صاحبقران نباشد ازانک
|
|
همه چیزیت هست جز که قرین
|
لاف نسبت زند حسود ولیک
|
|
شیر بالش نشد چو شیر عرین
|
به جسد کی شود ضعیف قوی
|
|
به ورم کی شود نزار سمین
|
صاحبا بنده را در این یکسال
|
|
در مدیح تو شعرهاست متین
|
واندر ابیات آن معانی بکر
|
|
چون خط و زلف تو خوش و شیرین
|
هرکه او را وسیلتی است چنان
|
|
نه همانا که حالتیست چنین
|
گه ز خاک تحیرش بستر
|
|
گه ز خشت تحسرش بالین
|
سخنش چون دهد نتیجه که هست
|
|
سخنش بکر و دولتش عنین
|
همه از روزگار باید دید
|
|
شادی شادمان و حزن حزین
|
شاهمات عنا شدم که نکرد
|
|
یک پیاده عنایتش فرزین
|
چه کنم گو کشیده دار کمان
|
|
چه کنم گو گشاده دار کمین
|
آخر این روزگار جافی را
|
|
که به جاه تو دارد این تمکین
|
خود نپرسی یکی ز روی عتاب
|
|
تا چه میخواهد از من مسکین
|
فلک تند را نگویی هان
|
|
دولت کند را نگویی هین
|
وقت کوچ است و عرصه تنگ و مرا
|
|
دل به تیمار چرخ راه رهین
|
نیست در سکنهی زمانه کسی
|
|
کاضطراب مرا دهد تسکین
|
تو کن احسان که هرکه جز تو بود
|
|
ننهد پای زانسوی تحسین
|
تا زمین را طبیعت است آرام
|
|
تا زمان را گذشتن است آیین
|
از زمانت به خیر باد دعا
|
|
وز زمینت به طبع باد آمین
|
ساحت بارگاه عالی تو
|
|
برتر از بارگاه علیین
|
یمن و یسری که از زمان زاید
|
|
دایمت بر یسار باد و یمین
|
روزگار آفرین شب و روزت
|
|
حافظ و ناصر و مغیث و معین
|