درآمد موکب عید همایون
|
|
که بر صاحب مبارک باد و میمون
|
سپهر مجد مجدالدین که شاهان
|
|
ز مجدش ملک را کردند قانون
|
عدو بندی که کلکش در دهاده
|
|
کند گل را ز خون فتنه گلگون
|
بکاهد وقت خشمش عمر در مرگ
|
|
بغلطد گاه کینش مرگ در خون
|
ازو دشمن چو دارا از سکندر
|
|
ازو حاسد چو ضحاک از فریدون
|
زهی جود از تو در قوت چو قارن
|
|
زهی آز از تو در نعمت چو قارون
|
عتابش بر زمین بارد صواعق
|
|
نهیبش بر زبان آرد شبیخون
|
امیران تو جباران گیتی
|
|
مطیعان تو بیداران گردون
|
زمانه تیره و رای تو روشن
|
|
خلایق تشنه و دست تو جیحون
|
غلط را سوخت حکمت بر در سهو
|
|
چرا را کشت امرت بر در چون
|
چه عالی همتی یارب که هردم
|
|
یکی در آفرینش بینی افزون
|
ندادی دل به دنیی و به عقبی
|
|
نبستی وهم در والا و در دون
|
قضا تدبیر دور چرخ میکرد
|
|
که بر ذات تو گشت اقبال مفتون
|
قدر ساز وجود دهر میساخت
|
|
که بر عرش تو شد اقبال مقرون
|
چو گیرد آتش خشم تو بالا
|
|
نیابد از دو عالم نیم کانون
|
چو از تو بگذری نزدیک آن قوم
|
|
نبیند کس مگر محرور و مدفون
|
چه خیزد آخر از قومی که هستند
|
|
غلام آلتی مولای التون
|
به مردی و مروت کی رسیدند
|
|
در انگشت تو این یک مشت مرهون
|
در آن موقف که از مصروع پیکار
|
|
زبان رمح گردان خواند افسون
|
رساند آتش کوشش حرارت
|
|
به ایوان مسیح و جیش ذوالنون
|
ز پشته پشته گشته ناظران را
|
|
نماید کوه کوه اطراف هامون
|
ز اشک بیدل و خون دلاور
|
|
همه میدان کنی جیحون و سیحون
|
خداوندا ز مدح تست حاصل
|
|
رخ رنگ مرا رنگ طبر خون
|
شنیدستم که پیش تخت اعلی
|
|
بزرگی خواند شعر قافیه خون
|
نه بر وجهی که باشد رونق او
|
|
در آخر کرد ذکر آب و صابون
|
جهان داند که معزولی نیابد
|
|
ربیع نطق را در ربع مسکون
|
هنوز از استماع شعر نیکوست
|
|
خرد را گوش درج در مکنون
|
سزای افتخار آن شعر باشد
|
|
که افزون باشدش راوی موزون
|
ز شعر باطل هر کس زبانم
|
|
نمیگفته است حقی تا بهاکنون
|
همیشه تا که حسن و عشق باشد
|
|
مثلها شاهد از لیلی و مجنون
|
جناب دوستانت باد جنت
|
|
طعام دشمنانت باد طاعون
|
شبت فرخنده و روزت خجسته
|
|
خزانت خرم و عهدت همایون
|