ای به نیک اختر شده هم سلف سلطان جهان
|
|
از وفاق تست اکنون خلق عالم شادمان
|
حور و غلمان بر مبارک عقد تو گاه نثار
|
|
تحفها برده ز شادی یکدگر را در جنان
|
عقد تو گشتست عقد مملکت را واسطه
|
|
سور تو گشتست لفظ تهنیت را ترجمان
|
خطبهی تو بوده اندر نیکنامی معجزه
|
|
وصلت تو گشته اندر شادکامی داستان
|
بود خواهد عقد تو در عقد چون دنیا و دین
|
|
رفت خواهد عهد تو در عهدهی امن و امان
|
گاه خطبه خواندن تزویج فرخ فال تو
|
|
بر تنت بوده نثار رحمت از هفت آسمان
|
عقد تو عین عقیدت بود خواهد روز و شب
|
|
سور تو عین سرور و شادمانی جاودان
|
زیر طاق عرش طاوس ملایک جبرئیل
|
|
از نثار تو شده یاقوت پاش و درفشان
|
هم بر آن طالع که با زهرا علی و مرتضی
|
|
وصلتی کردی به توفیق خدای مستعان
|
مه به تسدیس زحل کرده نظر با آفتاب
|
|
وصلتی کردی به رسم بخردان باستان
|
نوزده روز از مه روزه گذشته روز نیک
|
|
اختیاری بود کان باشد ز بهروزی نشان
|
خاندان خان و سلطان از تو زینت یافتند
|
|
کز تو خواهد گشت معمور این دو میمون خاندان
|
خاندان خان به تو آباد خواهد گشت ازآنک
|
|
خان به تو تسلیم کرد و جان به تو پرداخت خان
|
ای عطاهای بزرگت اصل رزق مرد و زن
|
|
وی سخنهای لطیفت انس انس و جان جان
|
عز دین مسعود فرخ را تو فرخ اختری
|
|
دختر فرخ همیشه بر تو بوده مهربان
|
خصم با سلطان نداند در جهان پهلو زدن
|
|
تا تو سلطان جهان را بود خواهی پهلوان
|
هرکجا سلطان بود با او تو باشی همرکاب
|
|
هرکجا سلطان رود با او تو باشی همعنان
|
رایت تدبیر تو گیرد سپهر اندر سپهر
|
|
مرکب اقبال تو گیرد عنان اندر عنان
|
از کفایت شد کف تو ضامن ارزاق خلق
|
|
ضامنی کورا بود توفیق در ضمن ضمان
|
زاغ اگر بر نام تو در آشیان بیضه نهد
|
|
زاغ را طاوس گردد بچه اندر آشیان
|
آفتاب رای تو گر روشنی کمتر دهد
|
|
قیرگون گردد جهان از قیروان تا قیروان
|
گر ز خاک نهروان آید خلاف تو پدید
|
|
نهر خون گردد ز شمشیر تو شهر نهروان
|
کرد زهر چشم تو بر سیستان روزی گذر
|
|
زان شد از خار سلیب آکنده ریگ سیستان
|
حزم تو حصن رزانت را بود چون کوتوال
|
|
عزم تو سیل صیانت را بود چون دیدهبان
|
ای گران زخم سبک حمله به روز معرکه
|
|
بندهات کیسه سبک دارد همی نرخ گران
|