ای کلک تو پشت ملک عالم
|
|
وی روز تو عید دور آدم
|
هرچ آمده زیر آفرینش
|
|
زاندازهی کبریای تو کم
|
وقتی که هنوز آسمان طفل
|
|
آدم به طفیل تو مکرم
|
در سلسلهی زمان مخر
|
|
بر هندسهی جهان مقدم
|
عدل تو شبی چو روز روشن
|
|
روز تو چو روز عید خرم
|
با رای تو چرخ در مصالح
|
|
الحانکنان که هان تکلم
|
با عزم تو دهر در مسالک
|
|
اصرارکنان که هین تقدم
|
صدر تو به پایه تخت جمشید
|
|
خنگ تو به سایه رخش رستم
|
در موکب تو به میخ پروین
|
|
مه بر سم مرکبانت محکم
|
در کوکبهی تو طرهی شب
|
|
بر نیزهی بندگانت پرچم
|
وز عکس طراز رایت تو
|
|
آن رفعت ونصرت مجسم
|
بر دوشت فلک قبای کحلی
|
|
در چشم قضا نموده معلم
|
در دست تو کارنامهی جود
|
|
با جاه تو بارنامهی جم
|
بر آب روان نگاه دارد
|
|
حفظ تو نشان نقش خاتم
|
در شوره ز فتح باب دستت
|
|
با نامیه هم عنان رود یم
|
در گرد جنیبت نفاذت
|
|
هرگز نرسد قضای مبرم
|
در خشم تو عودهای رحمت
|
|
با زخم تو سفتهای مرهم
|
سبحانالله که دید هرگز
|
|
در آتش دوزخ آب زمزم
|
نوک قلم ترا پیاپی
|
|
خاک قدم ترا دمادم
|
اعجاز کف کلیم عمران
|
|
آثار دم مسیح مریم
|
اسرار قضا نهاده کلکت
|
|
در خال و خط حروف معجم
|
آنجا که صریر او مقرر
|
|
در معرض او عطارد ابکم
|
توقیع تو در دیار دولت
|
|
تفویض همی کند مسلم
|
هر صدر به صاحبی مید
|
|
هر تخت به خسروی معظم
|
در عدل تو آوخ ار نبودی
|
|
معماری کاینات مدغم
|
زیر لگد نحوس هستی
|
|
هر هفت فلک شکسته طارم
|
باطل شدهی قضای قهرت
|
|
حاصل نشود به حشر اعظم
|
کز بیم ملامت نشورش
|
|
در منفذ صور بگسلد دم
|
گر قهر تو بر فلک نهد پای
|
|
در محور عالم افکند خم
|
تاب سخطت زمین ندارد
|
|
چه جای زمین که آسمان هم
|
تا عرصهی عالم عناصر
|
|
خالی نبود ز شادی و غم
|
شادی و سعادت تو بادا
|
|
با عنصر انتظام عالم
|
عمرت همه ملک و ملک باقی
|
|
دورت همه عید و عید خرم
|
واندر دو جهان مخالفت را
|
|
با عجز و عنا و رنج در هم
|
با سخرهی سیلی حوادث
|
|
یا کورهی آتش جهنم
|
نازان ز تو در صدور فردوس
|
|
جد و پدر و برادر و عم
|