ای زرین نعل آهنین سم
|
|
ای سوسن گوش خیزران دم
|
ای باد صبا گرفته در گل
|
|
با آتش تو چو ساق هیزم
|
سیر تو به گرد خط ناورد
|
|
چون گرد سپهر سیر انجم
|
بر دامن کسوت بهیمهات
|
|
بربسته قضا خواص مردم
|
با نرمی حشوهای شانهات
|
|
برکنده قدر بروت قاقم
|
ره گم نکنی و در تحرک
|
|
چون گوی ز پای سر کنی گم
|
مضطر نشوی ز بستن نعل
|
|
دردی ندهی ز اول خم
|
وقت جو اگر ز عجلت طبع
|
|
بر گوشهی آسمان زنی سم
|
از بهر قضیم تو شود جو
|
|
در سنبلهی سپهر گندم
|
در خدمت داغ و طوق صاحب
|
|
بس تجربهات بیتعلم
|
آن عالم کبریا که عامست
|
|
چون رحمت ایزدش ترحم
|
وهم از پی کبریاش میرفت
|
|
تا غایت این رونده طارم
|
چون عاجز شد به طیره برگشت
|
|
یعنی که نمیکنم تبرم
|
زان پس خبرش نیافت آری
|
|
آنجا که برد پی تسنم
|
ای پایهی کبریات فارغ
|
|
از ننگ تصرف توهم
|
ای حکم ترا قضا پیاپی
|
|
وی امر ترا قدر دمادم
|
صدر تو به پایه تخت جمشید
|
|
اسب تو به سایه رخش رستم
|
با رای تو ذرهایست خورشید
|
|
با طبع تو قطرهایست قلزم
|
گردون به سر تو خورد سوگند
|
|
سر سبزی یافت از تراکم
|
بیدار نشد سپیدهدم تاش
|
|
رای تو نگفت لاتنم قم
|
فرمان ترا که باد نافذ
|
|
جایز شده بر قضا تقدم
|
عهد تو و در زمانه تقدیم
|
|
آب آمده وانگهی تیمم
|
با دست تو از ترشح ابر
|
|
دایم لب برق با تبسم
|
از لطف تو زاده نوش زنبور
|
|
وز عنف تو رسته نیش کژدم
|
فتنه نکند همی تجاسر
|
|
تا عدل تو میکند تجشم
|
از جملهی کاینات کانست
|
|
کز دست تو میکند تظلم
|
خالی نگذاشتست هرگز
|
|
ای عزم تو خالی از تلعثم
|
مدح تو ضمیری از تفکر
|
|
شکر تو زبانی از ترنم
|
تا شکر مزید نعمت آرد
|
|
بادی همه ساله در تنعم
|
تا حکم نه آسمان روانست
|
|
بر هفت زمین ترا تحکم
|