ای گرفته عالم از عدلت نظام
|
|
ای نظام ابن النظام ابن النظام
|
ملک اقبال تو ملک لایزال
|
|
بخت بیدار تو حی لاینام
|
روی تقدیر از شکوهت در حجاب
|
|
تیغ مریخ از نهیبت در نیام
|
ملک را بیکلک تو بازار کند
|
|
عقل را بیرای تو اندیشه خام
|
کشتگان خنجر قهر ترا
|
|
حشر ناممکن بود روز قیام
|
چرخ برتابد زمام روزگار
|
|
هر کجا عزم تو برتابد زمام
|
رایض اقبال تو کردست و بس
|
|
توسن ایام را یکباره رام
|
لاجرم در زیر ران رای تو
|
|
ابلقش اکنون همی خاید لگام
|
گر ترا یزدان و سلطان برکشید
|
|
از جهانی تا جهانت شد غلام
|
حکم یزدان از غرض خالی بود
|
|
تا کرا پوشد لباس احتشام
|
رای سلطان از غرض صافی بود
|
|
تا کرا بیند سزای احترام
|
روز هیجاکز خروش کوس و اسب
|
|
آب گردد مغز گردان در عظام
|
زهرها در بر بجوشد وز نهیب
|
|
با عرق بیرون ترابد از مسام
|
نوک پیکانها چو پیکان قضا
|
|
از اجل آرند خصمان را پیام
|
کوس همچون رعد و شمشیر چو برق
|
|
تیر چون باران و گرد چون غمام
|
زرد گردد روی چرخ نیلگون
|
|
سرخ گردد روی تیغ سبزفام
|
در بر شیر فلک شیر علم
|
|
از پی خون عدو بگشاده کام
|
معرکه مجلس بود ساقی اجل
|
|
رمح ریحان خون شراب و خود جام
|
هرکسی نصرت همی خواهد ز چرخ
|
|
وز تو نصرت چرخ میخواهد به وام
|
رایتت بافتح چون همبر شود
|
|
کس نداند این کدامست آن کدام
|
ای جهان را حزم تو حصن حصین
|
|
ملک ودین را رای تو پشت تمام
|
دی نه آن چندان تهاون کردهام
|
|
کان بدین خدمت پذیرد التیام
|
هستم از تشویر آن یک خارجی
|
|
تا ابد با خویشتن در انتقام
|
هست خونم زان گنه بر تو حلال
|
|
هست عمرم زین سبب بر من حرام
|
با لبی بر هم بر خرد و بزرگ
|
|
با سری در پیش پیش خاص و عام
|
حق همی داند کز آن دم تاکنون
|
|
نیز برناوردهام یکدم به کام
|
آن گنهکارم که نتواند نمود
|
|
آسمان در عذر جرم من قیام
|
گر مرا اندر نیابد عفو تو
|
|
ماندم با این ندامتها مدام
|
گرچه گشتستم ز خذلانی که رفت
|
|
درخور صدگونه تادیب و ملام
|
چون همی دانی که میکرد آن نه من
|
|
عفو فرمای و کرم کن چون کرام
|
من چه کردم آنچه آن آمد ز من
|
|
تو چه کن آنچ از تو آید والسلام
|
تا نباشد شام را آثار صبح
|
|
باد دایم صبح بدخواهت چو شام
|
قدرت از گردون گردان بردهقدر
|
|
رایت از خورشید تابان برده نام
|
بخت را دست نکوخواهت به دست
|
|
چرخ را پای بداندیشت به دام
|