زهی دست تو بر سر آفرینش
|
|
وجود تو سر دفتر آفرینش
|
فضا خطبهها کرده در ملک و ملت
|
|
به نام تو بر منبر آفرینش
|
چهل سال مشاطه کون کرده
|
|
رسوم ترا زیور آفرینش
|
طرازی نه چون طاهربن مظفر
|
|
به عهد تو در ششتر آفرینش
|
اگر فضلهی گوهر تو نبودی
|
|
حقیر آمدی گوهر آفرینش
|
گشاد نفاذ تو گردون فطرت
|
|
بپردازد از دفتر آفرینش
|
وگر اختر تو نبودی نگشتی
|
|
سعادترسان اختر آفرینش
|
به باد عدم بردهد گر بخواهد
|
|
خلاف تو خاکستر آفرینش
|
فنا بارها کرد عزم مصمم
|
|
که تا بشکند چنبر آفرینش
|
شکوه تو دریافت آن کار اگرنه
|
|
بکردی فنا در خور آفرینش
|
به دیوان جاهت گذارند انجم
|
|
خراج نهم کشور آفرینش
|
وز اقطاع جودت رسانند ارکان
|
|
وجوب همه لشکر آفرینش
|
تو ای سرور آفرینش نبینی
|
|
که هر دم قضا مادر آفرینش
|
به زجر تمام از طبیعت بپرسد
|
|
که هم به نشد سرور آفرینش
|
ترا کردگار از برای تحفظ
|
|
موکل کند بر سر آفرینش
|
تکسر چه باشد که با چون تو شحنه
|
|
بگردد به گرد در آفرینش
|
حوادث چرا بستری گستردکان
|
|
به معنی بود بستر آفرینش
|
گوا میکنم بر تو هان ای طبیعت
|
|
درین داوری داور آفرینش
|
که تا گرم و سردی برویش نیاری
|
|
که این است خشک و تر آفرینش
|
الا تا مزاج عناصر به نسبت
|
|
زیادت کند پیکر آفرینش
|
تو بادی که جز با تو نیکو نیاید
|
|
قبای بقا در بر آفرینش
|
دوام ترا بیخ در آب و خاکی
|
|
کزو رست برگ و بر آفرینش
|
بقای تو چندان که در طول و عرضش
|
|
نشاید بجز محور آفرینش
|