تو شدی کاهل و از کاربری گشتی
|
|
نه زمستان گنهی داشت نه تابستان
|
بوستان بود وجود تو گه خلقت
|
|
تخم کردار بدش کرد چو شورستان
|
تو مپندار که عناب دهد علقم
|
|
تو مپندار که عزت رسد از خذلان
|
منشین با همه کس، کاز پی بد کاری
|
|
آدمی روی توانند شدن دیوان
|
گشت ابلیس چو غواص به بحر دل
|
|
ماند بر جا شبه و رفت در غلطان
|
پویه آسوده نکردست کسی زین ره
|
|
لقمه بی سنگ نخوردست کسی زین خوان
|
گر شوی باد بگردش نرسی هرگز
|
|
طائر عمر چو از دام تو شد پران
|
دی شد امروز، بخیره مخور اندوهش
|
|
کز پس مرده خردمند نکرد افغان
|
خر تو میبرد این غول بیابانی
|
|
آخر کار تو میمانی و این پالان
|
شبرو دهر نگردد همه در یک راه
|
|
گشتن چرخ نباشد همه بر یکسان
|
کامها تلخ شد از تلخی این حلوا
|
|
عهدها سست شد از سستی این پیمان
|
آنکه نشناخته از هم الف و با را
|
|
زو چه داری طمع معرفت قرآن
|
پرتوی ده، تو نهای دیو درون تیره
|
|
کوششی کن، تو نهای کالبد بی جان
|
به تو هرچ آن رسد از تنگی و مسکینی
|
|
همه از تست، نه از کجروی دوران
|
نام جوئی؟ چو ملک باش نکو کردار
|
|
قدر خواهی؟ چو فلک باش بلند ارکان
|
برو ای قطره در آغوش صدف بنشین
|
|
روی بنمای چو گشتی گهر رخشان
|
یاری از علم و هنر خواه، چو درمانی
|
|
نه فلان با تو کند یاری و نه بهمان
|
دانش اندوز، چه حاصل بود از دعوی
|
|
معنی آموز، چه سودی رسد از عنوان
|
بستهی شوق بود از دو جهان آزاد
|
|
کشتهی عشق بود زندهی جاویدان
|
همه زارع نبرد وقت درو خرمن
|
|
همه غواص نیارد گهر از عمان
|