در مدح سلطان سنجر

تا ملک جهان را مدار باشد فرمانده آن شهریار باشد
سلطان سلاطین که شیر چترش در معرکه سلطان شکار باشد
آن خسرو خسرونشان که تختش در مرتبه گردون عیار باشد
آن سایه‌ی یزدان که تاج او را از تابش خورشید عار باشد
آن شاه که در کان ز عشق نامش زر در فزع انتظار باشد
وز خطبه چو تحمید او برآید دین در طرب افتخار باشد
تختی که نه فرمان او فرازد حاشا که پسر عم دار باشد
تاجی که نه انعام او فرستد کی گوهر آن شاهوار باشد
با تیغ جهادش نمود کاری ار جمجمه‌ی ذوالخمار باشد
گردی که برانگیخت موکب او بر عارض جوزا عذار باشد
نعلی که بیفکند مرکب او در گوش فلک گوشوار باشد
در مجرفه فراش مجلسش را مکنون جبال و بحار باشد
آری عرق ابر نوبهاری در کام صدف خوشگوار باشد
لیکن چو به بازار چرخش آری در دیده‌ی خورشید خوار باشد
شاها ز پی آنکه شاعران را این واقعه گفتن شعار باشد
گفتم که حدیث عراق گویم گر خود همه بیتی سه چار باشد
چون سلک معانی نظام دادم زان تا سخنم آبدار باشد
الهام الهی چه گفت، گفتا آنرا که خرد هیچ یار باشد
چون سایه‌ی ما را مدیح گوید با ذکر عراقش چه کار باشد
خسرو به سر تازیانه بخشد چون ملک عراق ار هزار باشد