در مدح صاحب صدر طاهربن مظفر

باغ سرمایه‌ی دگر دارد کان شد از بس که سیم و زر دارد
هیچ طفل رسیده نیست درو که نه پیرایه‌ی دگر دارد
می‌نماید که از رسیدن عید چون همه مردمان خبر دارد
طبع بر کارگاه شاخ نگر که چه دیبای شوشتر دارد
گل رعنا به یاد نرگس مست جام زرین به دست بر دارد
بلبل اندر هوای بزم وزیر صد نوای عجب ز بر دارد
ابر بی‌کوس رعد می‌نرود تا گل اندر جهان حشر دارد
گر ز بیجاده تاج دارد گل زیبدش ملک نامور دارد
بر ریاحین به جملگی ملکست نه سر و کار مختصر دارد
نی کدامست وز کجا باری که ز فیروزه صد کمر دارد
هر زمانی چنار سوی فلک به مناجات دست بر دارد
مگر اندر دعای استسقاست ورنه او با فلک چه سر دارد
پیش پیکان گل ز بیم گشاد هر شب از هاله مه سپر دارد
با بقایای لشکر سرما گر صبا عزم کر و فر دارد
تیغ در دست بید می‌چکند وز چه معنی زره شمر دارد
در چنین موسمی که باغ هنوز کس نداند چه مدخر دارد
یاسمین را ببین که تا دو سه روز بی‌رفیقان سر سفر دارد
دهن لاله چون دهان صدف ابر پیوسته پر گهر دارد
لاله گویی که بر زبان همه روز مدح دستور دادگر دارد
تا که اندر دعا و مدح وزیر لب لعلش همیشه تر دارد