چو از روی معنی بهشتست بزمت
|
|
تو می خور چرا، می نباشد حرامت
|
فلک ساغر ماه نو پیش دارد
|
|
چو ساقی جرع باز ریزد ز جامت
|
همی بینم ای آفتاب سلاطین
|
|
اگر سوی گردون شود یک پیامت
|
که خاتم یمانی شود در یمینت
|
|
که گوهر ثریا شود بر ستامت
|
تو خورشید گردون ملکی و چترت
|
|
که خیره است ازو خرمن مه غمامت
|
عجب آنکه نور تو هرگز نپوشد
|
|
اگر چند در سایه گیرد مدامت
|
نهای منتقم زانکه امکان ندارد
|
|
چو خلق عدم علت انتقامت
|
کجا شد عنان عناد تو جنبان
|
|
که حالی نشد توسن چرخ رامت
|
کجا شد رکاب جهاد تو ساکن
|
|
که حالی نشد کار ملکی به کامت
|
بود هیچ ملکی که صیدت نگردد
|
|
چو باشد سخا دانه و عدل دامت
|
الا تا که صبح است در طی شامی
|
|
مدار جهان باد بر صبح و شامت
|
مبادا که یک لالهی فتح روید
|
|
نه در سبزهی خنجر سبز فامت
|
مبادا که خورشید نصرت برآید
|
|
جز از سایهی زردهی تیزکامت
|