ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفت
|
|
که جهان زیر نگین ملک آرام گرفت
|
خسرو اعظم دارای عجم وراث جم
|
|
که ازو رسم جم و ملک عجم نام گرفت
|
سایهی یزدان کز تابش خورشید سپهر
|
|
دامن بیعت او دامن هر کام گرفت
|
آنکه در معرکها ملک به شمشیر ستد
|
|
وانکه بر منهزمان راه به انعام گرفت
|
لمعهی خنجرش از صبح ظفر شعله کشید
|
|
همه میدان فلک خنجر بهرام گرفت
|
ساقی همتش از جام کرم جرعه بریخت
|
|
آز دستارکشان راه در و بام گرفت
|
حرم کعبهی ملکش چو بنا کرد قضا
|
|
شیر لبیک زد آهوبره احرام گرفت
|
داغ فرمانش چو تفسیده شد آرایش تن
|
|
نسخهی اول ازو شانهی ایام گرفت
|
نامش از سکه چو بر آینهی چرخ افتاد
|
|
حرف حرفش همه در چهرهی اجرام گرفت
|
برق در خاره نهان گشت جز آن چاره ندید
|
|
چون به کف تیغ زراندود و لب جام گرفت
|
کورهی دوزخ مرگ آتش از آن تیغ ستد
|
|
کوزهی جنت جان مایه از آن جام گرفت
|
ای سکندر اثری کانچه سکندر بگشاد
|
|
کارفرمای نفاذت بدو پیغام گرفت
|
هرچه ناکردهی عزم تو، قضا فسخ شمرد
|
|
هرچه ناپختهی حزم تو، قدر خام گرفت
|
بارهی عدل تو یک لایه همی شد که جهان
|
|
گرگ را در رمه از جملهی اغنام گرفت
|
جامهی جنگ تو یک دور همی گشت که خصم
|
|
نطفه را در رحم از جملهی ایتام گرفت
|
حرف تیغ تو الفوار کجا کرد قیام
|
|
که نه در عرصه الف خفتگی لام گرفت
|
بر که بگشاد سنان تو به یک طعنه زبان
|
|
که نه در سکنه زبانش همه در کام گرفت
|
صبح ملکی که نه در مشرق حزم تو دمید
|
|
تا برآمد چو شفق پس روی شام گرفت
|
تا جنین کسوت حفط تو نپوشید نخست
|
|
کی تقاضای وجع دامن ارحام گرفت
|
بس جنین خنصر چپ عقد ایادیت گذاشت
|
|
به لب از بهر مکیدن سر ابهام گرفت
|
ای عجب داعی احسانت عطا وام نداد
|
|
شکر احسانت جهان چون همه در وام گرفت
|
هرچه در شاخ هنر باغ سخن طوطی داشت
|
|
همه را داعیهی بر تو در دام گرفت
|
دست خصمت به سخا زان نشود باز که بخل
|
|
دستهاشان به رحم در همه در خام گرفت
|
همه زین سوی سراپردهی تایید تواند
|
|
هرچه زانسوی فلک لشکر اوهام گرفت
|
تا ظفریافتگان منهزمان را گویند
|
|
که سرخویش فلانی چه به هنگام گرفت
|
عام بادا ظفرت برهمه کس در همه وقت
|
|
که ز تیغ تو جهان ایمنی عام گرفت
|
خیز و با چشم چو بادام به بستان می خواه
|
|
که همه ساحت بستان گل بادام گرفت
|