در مدح خاقان اعدل ابوالمظفر عمادالدین پیروز شاه

اسب سکندر نبود رخشش چندانک رفت در ظلمات مصاف گوهر احمر شکست
تا سگ خر بندگانش وحشی دنیا گرفت تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکست
آنکه بدو صد هزاره بنده و بندی رسید نایب ممن گماشت تا بت کافر شکست
ای ملکی کز ملوک هرکه ز تو سر بتافت سختی دیوار دهر عاقبتش سر شکست
از ملکان عهد تو هرکه شکست از نخست مذهب باطل گرفت بیعت داور شکست
حزم تو از بس درنگ بیخ خطر خشک سوخت عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکست
مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم درشد و چون دست یافت پای برادر شکست
ناصیه‌ی سکه را نام تو مطلوب گشت چون کله خطبه را نعت تو بربر شکست
پشت ظفر تیغ تست گر نکشی بشکند شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکست
کوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد گریه‌ی خصم از نهیب در فم خنجر شکست
رزق زمین بوس اگر خصم ببرد از درت زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکست
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب همچو جحی کز خدوک چرخه‌ی مادر شکست
خصم تو گرید بسی کز پی پیکان زر تیر تو در چشم و دل هر دو مخیر شکست
حیدر شرع کرم بازوی احسان تست کین در روزی گشاد وان در خیبر شکست
سده‌ی قدرت کجاست وای که سیمرغ وهم در پی بوسیدنش جمله‌ی شهپر شکست
دست سخن کی رسد در تو که از باس تو تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست
در صف آن کارزار کز فزع کر و فر زلزله‌ی رزمگاه گوشه‌ی محور شکست
شست به پیغام تیر خطبه‌ی جان فسخ کرد دست به ایمای تیغ منبر پیکر شکست
حدت دندان رمح زهره‌ی جوشن درید صدمه‌ی آسیب گرز تارک مغفر شکست
گوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتیی لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکست