اسب سکندر نبود رخشش چندانک رفت
|
|
در ظلمات مصاف گوهر احمر شکست
|
تا سگ خر بندگانش وحشی دنیا گرفت
|
|
تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکست
|
آنکه بدو صد هزاره بنده و بندی رسید
|
|
نایب ممن گماشت تا بت کافر شکست
|
ای ملکی کز ملوک هرکه ز تو سر بتافت
|
|
سختی دیوار دهر عاقبتش سر شکست
|
از ملکان عهد تو هرکه شکست از نخست
|
|
مذهب باطل گرفت بیعت داور شکست
|
حزم تو از بس درنگ بیخ خطر خشک سوخت
|
|
عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکست
|
مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم
|
|
درشد و چون دست یافت پای برادر شکست
|
ناصیهی سکه را نام تو مطلوب گشت
|
|
چون کله خطبه را نعت تو بربر شکست
|
پشت ظفر تیغ تست گر نکشی بشکند
|
|
شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکست
|
کوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد
|
|
گریهی خصم از نهیب در فم خنجر شکست
|
رزق زمین بوس اگر خصم ببرد از درت
|
|
زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکست
|
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب
|
|
همچو جحی کز خدوک چرخهی مادر شکست
|
خصم تو گرید بسی کز پی پیکان زر
|
|
تیر تو در چشم و دل هر دو مخیر شکست
|
حیدر شرع کرم بازوی احسان تست
|
|
کین در روزی گشاد وان در خیبر شکست
|
سدهی قدرت کجاست وای که سیمرغ وهم
|
|
در پی بوسیدنش جملهی شهپر شکست
|
دست سخن کی رسد در تو که از باس تو
|
|
تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست
|
در صف آن کارزار کز فزع کر و فر
|
|
زلزلهی رزمگاه گوشهی محور شکست
|
شست به پیغام تیر خطبهی جان فسخ کرد
|
|
دست به ایمای تیغ منبر پیکر شکست
|
حدت دندان رمح زهرهی جوشن درید
|
|
صدمهی آسیب گرز تارک مغفر شکست
|
گوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتیی
|
|
لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکست
|