نعمتش از مستحق گزیر نداند
|
|
گر همه در طینتش بقیت طین است
|
با کرم او الف که هیچ ندارد
|
|
در سرش اکنون هوای ثروت شین است
|
ای به سزا سایهی خدای که دین را
|
|
سایهی چترت هزار حصن حصین است
|
قهر ترا هیبتی که در شب ظلش
|
|
روز سیه را هزار گونه کمین است
|
حکم ترا روزگار زیر رکابست
|
|
رای ترا آفتاب زیر نگین است
|
تا شرف خدمت رکاب تو یابد
|
|
توسن ایام را تمنی زین است
|
خطبهی ملک ترا که داند یا رب
|
|
کیست خطیبش که عرش پیشنشین است
|
نام ترا در کنایه سکه صحیفه است
|
|
نعت ترا در قرینه خطبه قرین است
|
با قلم خود گرفت خازن و همت
|
|
هرچه قضا را ز سر غیب دفین است
|
بیشرف مهر مشرفان وقوفت
|
|
کتم عدم را کدام غث و سمین است
|
مردمک چشم جور آبله دارد
|
|
تا که بر ابروی احتیاط تو چین است
|
تا چه قدر قدرتی که شیر علم را
|
|
در صف رزم تو مسته شیر عرین است
|
عکس سنان در کف تو معرکه سوز است
|
|
چشم زره در بر تو حادثهبین است
|
لازم ازین است خصم منهزمت را
|
|
آنکه جبینش قفا قفاش جبین است
|
دوزخ قهر تو در عقوبت خصمت
|
|
آتش خشم خدا و دیو لعین است
|
بنده در این مختصر غرض که تو گفتی
|
|
آیت تحصیل آن چو روز مبین است
|
قاعدهی تهنیت همی ننهد زانک
|
|
خصم نه فغفور چین و غور نه چین است
|
گرچه هنوز از غریو لشکر خصمت
|
|
جمجمهی کوه پر صدای انین است
|
ورچه ز تیغ مبارزان سپاهت
|
|
سنگ به خون مبارزانش عجین است
|
با چو تو صاحبقران به ذکر نیرزد
|
|
وین سخن الهام آسمان برین است
|